خدایا
فقط چهار سحر مانده...
و احیاهای مضطرانه ما نیز قلب بیمارمان را شفا نداده است..
وااای خدا...
چه کنم با درد بی پایان دلم...
چه کنم با ناله های بی سرانجام قلبم...
چه کنم با این همه سیاهی ؛ خدا ...
دلم به شب جمع ای خوش بود که لیله القدرش خوانده بودی...
و من ...
تمام سال را له طمع آن سپری کرده بودم تا شاید صیحه آسمانی جبرئیل را در اعلان ظهور مهدی فاطمه بشنوم...
و گذشت.......
و ما فهمیدیم که هنوز لایق دیدارش نبوده ایم..
خدااا
آیا ما رمضانی دگر را به چشم خواهیم دید؟
من میترسم ؛
از عمر کوتاهی که به دیدار چشمان دلبرش خاتمه نیابد...
من میترسم ؛
از روزی که جبرئیل بشارت دهد و گوشهای من، فرصت شنیدن را از کف داده باشند..
خدااا
به خود خود خودت سوگند...
ما مضطریم...
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السو؟
آیا کسی هست به فریاد مضطری برسد،
هنگامی که یاری می طلبد؟
عالم، روز به روز در سیاهی مطلق ،
بیشتر فرو می رود،،
و ما ...
چشم براه تنها نور رهاننده عالم، ایستاده ایم...
خدااا؛
ببخش برما..... باقی مانده غیبتش را...
ما پناهگاه دیگری سراغ نداریم...
چهار سحر تا عید باقیست...
و ما هر صبح جمعه رمضان را، به امید اقامه نماز به امامت او به نذر ۱۴ هزار صلوات،،، به شب رسانیده ایم...
خدااا
ما لایق اجابت نیستیم...
تو را به حرمت نام محمد و آل طاهرش،، دستانمان را از اجابت سرشار کن...
الهـــــــــــــــــــــــــے آمـــــــــــــــــین